جدول جو
جدول جو

معنی شتاب رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

شتاب رفتن
(خُ خاکْ، کَ دَ)
به عجله رفتن. به تعجیل رفتن. افعنجاج. اکتیار. امتلال. اهتباص. تمعﱡج. تهدکر. درقله. دلظ. شغر. طقو. عفق. عفاق. عمج. کلسمه. لحب. مطو. نسل. نسلان. نجش. نجاشه. هبذ. هبهبه. هذرفه. هذلان. هذوف. هردجه. هروله. هطق. هفیف. هقط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
به خواب رفتن، در خواب شدن، خوابیدن
کنایه از بی حس شدن دست یا پا به واسطۀ فشاری که بر آن وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
شتاب کردن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ هََ / هَِ)
راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود:
اگر تاب گیرد دل من ز داد
ازین پس مرا تخت شاهی مباد.
فردوسی.
که هر کس که آرد بدین دین شکست
دلش تاب گیرد شود بت پرست.
فردوسی.
وگرتاب گیرد سوی مادرش
ز گفت بد آگنده گردد سرش.
فردوسی.
مکن کامشب ز برفم تاب گیرد
بدا روزا که این برف آب گیرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
خدر شدن. (زمخشری). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. (یادداشت بخط مؤلف).
- به خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. (یادداشت بخط مؤلف).
- خواب رفتن پای، خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- در خواب رفتن پای، خواب رفتن پای.
، خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در رنج و پیچ و تاب شدن.
- در تاب رفتن، به خود پیچیدن از درد:
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی ز خون دل چندساله کرد.
؟
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ دَ)
عجله کردن. شتاب کردن. شتاب به کار بردن. شتافتن. به سرعت روان شدن. شتاب بگرفتن. عجله به کار بردن. تعجیل نمودن. تندی کردن. حزم را از دست دادن:
همه دشت نخجیر و مرغ اندر آب
اگردیر مانی نگیرد شتاب.
فردوسی.
به زن گفت چندان دهش نان و آب
که از تن نگیرد روانش شتاب.
فردوسی.
پیامی گزارم ز افراسیاب
اگر شاه از این بر نگیرد شتاب.
فردوسی.
همی راند دستان گرفته شتاب
چو پرنده مرغ و چو کشتی بر آب.
فردوسی.
، تعجب کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
یکی خلعت آراست افراسیاب
که گر برشمارمت گیری شتاب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عجله کردن شتاب کردن، تعجب کردن: یکی خلعت آراست افراسیاب که گر بر شمارت گیری شتاب. ز دینار وز گوهر شاهوار ز زرین کمرهای گوهر نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب گرفتن
تصویر تاب گرفتن
اعراض کردن، منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
بخواب فرورفتن خواب شدن 0، بیحس شدن (پایا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب رفتن
تصویر تاب رفتن
در رنج بودن در پیچ و تاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
عجله کردن، سرعت گرفتن، جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
به خواب رفتن، خوابیدن، کرخ شدن، بی حس شدن (دست، پا و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
تسريعً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
Speed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
accélérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
ускорять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
beschleunigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
прискорювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
przyspieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
acelerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
accelerare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
تیز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
versnellen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
ত্বরান্বিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
เร่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
kuharakisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
hızlandırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
加速する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
להאיץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
acelerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
mempercepat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
तेज़ करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شتاب گرفتن
تصویر شتاب گرفتن
가속하다
دیکشنری فارسی به کره ای